پاییز آمد در میان درختی لانه کرده کبوتر از تراوش باران می‌‌گریزد خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می‌‌نشیند من با قلبی به سپیدی روز ،به امید بهاران می‌‌روم به گلستان همچو عطر اقاقی لابلای درختان می‌‌نشینم …

باشد روزی به ندای بهاران روی دامن صحرا لاله روید شعر هستی‌ بر زبانم جاری پر توانم آری میروم در کوه و دشت و صحرا رهپیمای قله‌ها هستم من ،راه خود در طوفان در کنار یاران می‌‌نوردم در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگلها رهنوردی شاد و پر امیدم دارم امید که دهد سختی کوهستان بر روان و جانم پاکی‌ این کوه و دشت و صحرا باشد روزی که رسد شعر هستی‌ بر لب جان نهاده بر کف راه انسانها را در نوردم شعر هستی‌ بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن از کژی بگسستن…….

 


اشتراک گذاری :  |   |   |   |   |   | 

یک دیدگاه برای “سرود کوهستان”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.