تو را تا قله خواهم برد
تا آنجا که یاد لحظه های با تو بودن هست
تا انجا که هرگز نیست اوج دیگری جز تو
تو را تا قله خواهم برد به یاد مهربانیهای چشمانت که می خوانند رفتن را
به کشف راه های گم
به قعر دره های سرد
به اوج انتهای کوه
تو تا پایان روز دوستی ماندی و قلبم را به سوی قله ها بردی
و شرم آفتاب گرم را دیدم
ز گرمی قدمهایت که می رفتند تا بی انتهای کوه
به گوش کوه می خواندی تو فریاد صلابت را
به عمق رود می گفتی سرود تند رفتن را
شب تاریک می ماندی میان سرد شب تنها
و فردا گرم می کردی یخ سرد بلورین را
به گام گرم پرشوقت
و اکنون بار دیگر بار راهی پیش ماست
و دیگر بار پاهایی به جای پای تو تا قله خواهد یافت
و در ان راه طوفان زا
سرود زنده بودن را
صدایی تازه خواهد خواند
که پرچم را میان قله دلها تو برپا کن
که فتح ما
همان عشق تمام قلبهای بسته پیمانیست
که بودن را به لفظی تازه می خواندند
تو را تا قله خواهم برد
تو که قلب مرا تا قله ها بردی
به یاد تو به نام تو به آن راهی که پیمودی
تو را تا قله خواهم برد
تو را تا قله خواهم برد…