گزارش بازدید از دشت گل لایزنگان داراب
جمعه 25 اردیبهشت 1394 ساعت 6 صبح از میدان معلم حرکت می کنیم. مقصد، بازدید از دشت
گل لایزنگان است. تا کنون فکر می کردیم میمند، تنها شهر تولید کننده ی گل در استان فارس است و پیش از آن فقط نام قمصر کاشان را شنیده بودیم که گلابش شهرت جهانی دارد و حالا برای اولین بار بود که می شنیدیم روستای لایزنگان در داراب هم دشت گل دارد و کارگاههای گلاب گیری! چیزهای جالب تری هم بعدا شنیدیم و خواندیم از جمله اینکه در لایزنگان بیش از 5000 هکتار گلستان دیم محمدی و حدود 500 هکتار گل محمدی آبی وجود دارد و جالب تر اینکه گل های این روستا را به قمصر کاشان می برند تا گلاب به دست آمده از آن صرف شستشوی حرم امام رضا (ع) در مشهد و خانه ی خدا در مکه گردد! اما از آنجا که هیچگاه شنیدن مانند دیدن نیست باید رفت و از نزدیک همه چیز را دید. ما هم می رویم تا روستایی را ببینیم که بزرگترین تولید کننده ی گل محمدی در جهان است! و اردیبهشت ماه ، زمان برگزاری جشنواره ی گل محمدی در این روستاست و حالا اردیبهشت ماه است و فصل چیدن گلها فرارسیده. البته جشنواره ی گل ظاهرا هفته ی آینده برگزار می شود یعنی اول خرداد.
به مدت نیم ساعت از ساعت 9 تا 9:30 برای صرف صبحانه در امامزاده اسماعیل فسا توقف می کنیم و دوباره به راه می افتیم. قبل از داراب به شهر تاریخی دارابگرد می رسیم.نیم ساعتی توقف می کنیم تا اطلاعات گرانبهایی را در مورد این شهر از زبان آقای فاضل ، یکی از همنوردان عزیز، به دست آوریم. دارابگرد نخستین پایتخت سلسله ی ساسانیان در ردیف یکی از اولین شهرهای مدور فلات ایران به حساب می آید.پیرامون این شهردیوار مخروطی عظیمی از گل رس و سنگ و ملاط آهک ساخته شده به ارتفاع 10 متر که در طول زمان فرسایش یافته و به 7 متر رسیده است.پشت دیوار خندقی ساخته اند برای مواقع خطر به عمق 10 متر که آن هم در طول زمان دچار فرسایش شده . مطابق روایات تاریخ طبری و شاهنامه بنای شهر توسط داراب، از نوادگان اسفندیار پهلوان نامدار شاهنامه انجام شده . دارابگرد از دو کلمه ” داراب” و ” گرد” تشکیل شده و نامگذاری گرد به دلیل مدور بودن آن است. در فارسنامه ی ناصری کلمه ی ” دار” به معنی پرورنده و ” داراب” یعنی پرورش یافته در آب معنی شده و این نشان دهنده ی وجود چشمه ها و رودخانه های بسیار در این شهر بوده است.اما چیزی که ما امروز می بینیم شهری است خشک و کم آب که با ادامه ی خشکسالی و عدم توجه مردم و مسئولین می رود که به یکی از شهرهای کویری ایران تبدیل شود.با دیدن این شهر خشک، آه از نهادمان برمی خیزد و دوباره همان پرسش همیشگی و تکراری در ذهنمان مرور می شود که چرا کسی به فکر نیست؟ چرا کسی بحران آب در این سرزمین را جدی نمی گیرد؟ نمی دانم این از حساسیت بیش از حد ما ناشی می شود یا بی خیالی بیش از حد مسئولین. هر چه که هست آسمان روز به روز بخیل تر می شود و ایران روز به روز خشک تر و وای به حال و روز ما اگر دیر بجنبیم..!
حدود ساعت 12:30 به روستای لایزنگان می رسیم . روستایی کوهستانی از بخش رستاق شهرستان داراب با ارتفاع 2000 متر از سطح دریا که از جنوب به روستای نوایگان و قلعه بیابان، از شرق به کوهستان بخش رستاق و از شمال غرب به روستاهای شکرویه و مروارید متصل می باشد و در جنوب شرقی استان فارس و شهر داراب قرار دارد. لایزنگان ترکیبی است از سه واژه ی “لای” به معنی دره، “زینه” به معنی هوشیار در زبان اوستایی و ” گان” پسوند مکان و در کل به معنی دره ای که مردمی هوشیار در آنجا ساکنند.( برگرفته از کتاب: داراب، شکوه فراموش شده ی پارس اثر مهندس احمد رضا خسروی) بعضی هم بر این اعتقادند که نام ” لایزنگان” برگرفته از ” لای زینه کان” یعنی محل چشمه ساران است. اصطلاح زینه از زبان های قدیم ایران در آذربایجان باقی مانده است و به معنی محل تراوش آب به کار می رود.
چون مینی بوس بالاتر از این نمی تواند برود از ماشین پیاده شده و به همراه کوله پشتی ها سوار بر ماشین نیسانی می شویم تا ما را از جاده های خاکی و ناهموار و پرشیب به جایی ببرد که توصیفش از عهده ی قلم برنمی آید. فقط باید آنجا باشی و با چشم های خودت ببینی بوته های گل محمدی را که چگونه در دو طرف جاده تا دامنه های پرشیب کوهستان چلوه گری می کنند. فقط باید با چشم های خودت ببینی که چگونه سینه ی دشت با گل های چیده شده توسط مردم زحمتکش و پرتلاش روستا فرش شده و تو از دور فقط فرشی صورتی رنگ می بینی که با تار و پود گل بافته شده! و تو از دیدن اینهمه فرش گل که چشم هایت را می نوازند به وجد بیایی و آنگاه که نفس می کشی و ریه هایت را از عطر گل محمدی پر می کنی آرام آرام از خود بیخود بشوی و فریاد شادی سر بدهی و آواز بخوانی و این کاری است که اعضای گروه انجام می دهند اما مگر سیر می شویم؟ مگر این شادی که به درونمان راه یافته تمام می شود؟ چاره ای نداریم جز اینکه از انهمه زیبایی عکس بگیریم ولی باز هم فایده ای ندارد! چونه می توان زیبایی نامحدود را در یک کادر محدود گنجاند؟ فقط باید خودت باشی تا با تمام وجودت اینهمه لطافت و طراوت را لمس کنی وگرنه ، نه دوربین و نه قلم، هیچ کدام نمی توانند گوشه ای از بهشتی را که ما می بینیم و آن شادی را که در اعماق وجودمان حس می کنیم توصیف کند.
افسوس که این همه مناطق بکر و دیدنی در نزدیکی ما قرار دارد و آن وقت ما با صرف هزینه های کلان برای تفریح و سرگرمی به کشورهای همسایه می رویم. البته که باید رفت و همه ی زیباییهای دنیا را دید ولی آیا بهتر نیست اول زیبائیها و شگفتی های سرزمین خودمان را با صرف هزینه ی بسیار کمی ببینیم؟ خلاصه اینکه آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم…!
با نیسان حدود دو ساعت راه را سپری می کنیم تا به بیشه برسیم. این منطقه را می توان بهترین و باصفاترین منطقه ی آب و هوایی روستای لایزنگان و کل منطقه ی داراب دانست که با وجود درختان گردو و بادام و گل محمدی هر ساله شاهد ورود گردشگران زیادی برای بازدید از منطقه و شرکت در جشنواره ی گل محمدی می باشد. نیسان ما را تا آخرین جایی که می تواند ببرد می رساند و پس از آن حدود یکساعت پیاده روی می کنیم تا محل مناسبی را برای اتراق کردن پیدا کنیم. حدود ساعت4:30 بعداز ظهر در محل مستقر شده و ناهار می خوریم. پس از آن عده ای استراحت می کنند و عده ای هم برای گشت زنی به کوههای اطراف می روند. صخره های بسیار زیبا که احتمالا به دلیل تفاوت در جنس خاکشان به رنگ های سفید و خاکستری درآمده اند و در طول زمان پذیرای کوهنوردانی بوده اند که رنج سفر و خطر صعود از این کوهها را بر خود هموار کرده اند تا از لذتی بی نهایت بهره مند گردند. دیدن غروب دل انگیز کوهستان و سکوتی که تو را تا اعماق بی نهایت وجودت می برد و خلسه ای که تو را از مکان و زمان جدا می کند ، پاداش رنجی است که برای رسیدن به اینجا کشیده ای. ارزشش را داشته است که بیشتر از دو ساعت پشت وانت نیسان در معرض آفتاب و باد گرم بایستی و این جاده ی ناهموار را طی کنی تا به اینجا برسی: اول دشتی پر از گل محمدی و حالا آرامشی عجیب که آن را در هیچ کدام از کلاس های یوگا و مدیتیشن پیدا نمی کنی. احساس می کنی لحظه ای زمان از حرکت باز استاده تا تو را بر فراز این صخره ها پرواز دهد. این سکوت هول انگیز تو را به کجاها که نمی برد…!
شب با اعضای گروه دور هم می نشینیم ، جوجه های کباب شده روی آتش را می خوریم ، به مناسبت بعثت پیامبر اسلام(ص) جشن کوچکی می گیریم و گوش می سپاریم به هم خوانی دو تن از همنوردان که برایمان آوازهای سنتی را زمزمه می کنند.
صبح شنبه با صدای زنگ طبیعت از خواب بیدار می شویم . از فرصت باقی مانده استفاده کرده و دوباره از صخره های اطراف بالا می رویم. بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن وسایل، ساعت 9:30 به راه می افتیم تا به محلی برسیم که دیروز از ماشین پیاده شده بودیم. در بین راه باز هم نمی توانیم چشم از گل ها برداریم. از صاحب یکی از باغ ها اجازه می گیریم تا کمی گل بچینیم. چرا که دوست داریم خانواده هایمان نیز سهمی از این زیبایی ببرند و البته که نمی خواهیم از این تابلوی مینیاتور طبیعت، دست خالی به خانه برگردیم.
ماشین نیسان از راه می رسد، سوار می شویم؛ اما قبل از لایزنگان از مسیری دیگر می رویم تا به دشتی برسیم که تا چشم کار می کند گل است، ولی حیف که غنچه ها هنوز باز نشده اند و ظاهرا تا چند روز دیگر این اتفاق می افتد. چشم هایم را می بندم تا آن صحنه را در ذهن خود مجسم کنم . چشم هایم تاب نمی آمورند و خود به خود باز می شوند! در مسیر بیشه که بودیم باغات گل در ارتفاع مشخصی از کوهستان تمام می شد و پس از آن چشمت به صخره ها و دیواره های کوه می افتاد.اما اینجا چشمت را که به انتهای این گلستان می دوزی آسمان را می بینی! انگار در آن انتها ، آسمان و زمین با هم یکی می شوند! اینجا را به هیچ کجا جز بهشت نمی توان تشبیه کرد.
در این باغ گل، آدم مهربان تر می شود و خوش اخلاق تر و به انسانیت خود نزدیک تر. برای آنها که در حال چیدن گل ها هستند دست تکان می دهیم و سلام می کنیم و باز هم به وجد آمده و با هم می خوانیم . اینها همه از معجزات گل است؛ لطافت و طراوت گل، روح همه را لطیف تر کرده است. بی جهت نیست که شاعر می گوید:
گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت مردم، کریم تر شود اندر نعیم گل
ای گل فروش! گل چه فروشی به جای سیم وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل
ساعت یک بعدازظهر به لایزنگان می رسیم. جلوی یک فروشگاه عرقیاتی می ایستیم تا با خریدن گلاب، بوی گل را با خود به خانه ببریم
چون که گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از چه جوییم؟ از گلاب
مینی بوس در ابتدای روستا منتظر ماست. سوار می شویم . پس از طی مسافتی برای صرف ناهار می ایستیم و ساعت 3:30 به طرف شیراز حرکت می کنیم. برمی گردیم با کیسه هایی پر از گل و شیشه هایی از گلاب و کوله باری از تجربه؛ تجربه ی با هم بودن، با هم سفر کردن ، با هم لذت بردن و تقسیم شادی هایمان با هم و این فلسفه ی هر سفری است. سفری که تو را پخته تر و بزرگ تر نکند سفر نیست.
ساعت 9 شب به میدان معلم می رسیم و بدین ترتیب لایزنگان در کنار خاطرات شیرین و به یاد ماندنی ذهنمان جای می گیرد.
سرپرست آقایان: آقای سالاری سرپرست بانوان: خانم افتخار
سرقدم: آقای قدرتی پاقدم: آقای فاضل
عکاس: آقایان درباری و فرداد ناظر محیط زیست: خانم کشاورز
امدادگر: خانم احمدی دیگر اعضای گروه: خانم ها فاضل،کریمی،قدرتی،باقری و آقایان پرویزی و شمس
گزارش از: مژگان باقری