قلب من را در
عمیق ترین اقیانوس ها
مرتفع ترین کوه ها
و بلندترین درخت ها
خواهی یافت
من عاشق خورشیدم
و عاشق هر ستاره ای که در آسمان هاست
و عاشق این جهان زیبا

گزارش آبشار و تنگ دم اسبی

ارتفاع از سطح دریا 1519
نوع پوشش گیاهی :بلوط، بادام کوهی و بنه
تعداد نفرات:17 نفر
گزارش سفر:
پنجمین روز از ماه خرداد وقتی که هنوز هوا گرگ و میش بود و شهر و مردمانش در خوابی عمیق بودند،در ساعت4:30 صبح در میعاد گاه همیشگی(فلکه معلم) حاضر شدیم، با تعدادی از یاران رد پا و دو مهمان که هم قدم برنامه امروز ما شده بودند همراه شدیم.
با لبخند هایی بر لب و صبح بخیر گویان به همنوردان سوار مینی بوش شدیم

به سمت مقصد حرکت کردیم…

17 نفری که آماده شده بودند، برای دیدن عروس کوهمره سرخی، آبشار تنگ دم اسبی…
به محض ورود به جاده کوهمره سرخی خورشید از افق سرزد، چشمانش را گشود،
ستارگان کوچکی که در شب می درخشیدند در مقابل خورشید پنهان شدندو پهنه ای گسترده پوشیده از درختان بلوط که تمام اطراف جاده را پوشانده بود نمایان شد.
در ستایش درختان بلوط چه می توان گفت:
بلوط های شگفت؛سالخورده زاگرس….
بعد از گذر از جاده مار پیچ به روستای کره بس، رسیدیم.
در همان ساعت اولیه صبح، روستا و اهالی بیدار و سر زنده بودند.
با ورود مینی بوس به روستا سگ نگهبان، پارس کنان به اهالی فهماند، که تعدادی غریبه پا به روستا گذاشتند.
مینی بوس توقف کرد، به ابتدای مسیر پیمایش رسیده بودیم، سپس گرم کردن اولیه با پیشگامی همنورد گرامی جناب صیادی انجام شد.
با همنوردان دوشاش راهی مقصد شدیم….
از میان مزارع و باغات انار روستا رد شدیم…
با نسیمی که از لا به لای درختان می وزید و بوی خوش شاخه های نورسته انار، خواب را از چشمانمان ربوده بود‌‌؛ سرخوش و سرمست بودیم…
از رودخانه رد شدیم.
به مسیر اصلی کوه رسیدیم، با فراز و نشیب بالا می رفتیم تا به مسیر تراوس رسیدیم…
در طول مسیر از سخاوت درختان بلوط بی نصیب نبودیم، لحظه ای در زیر سایه شان می نشستیم و گلویی تازه می کردیم…

به اواسط راه که رسیدیم سمفونی باد و آب بیشتر، گوش مارا نوازش می کرد…
وقت صرف صبحانه رسید پشت به دیوار آهنین کوه نشستیم…
یال کوه که به مانند دم اسبی سرکش و عصیان گر بود را دیدیم و علت نام گذاری آبشار و تنگه را فهمیدیم.
رفته رفته صدای آبشار، بیشتربه گوشمان می رسید،
به راستی صدای آبشار موسیقی، طبیعت است.

در مسیر منتهی به آبشار از میان درختان تنومند رد شدیم وبه آبشار رسیدیم…
گویی خدا قلمش را در دست گرفته واز هر چیز بهترینش را کشیده…
صدای آبشار روحمان را نوازش می کرد…
به سمت آبشار قدم بر داشتیم، خنکی آبشار در برابر، گرمای هوا تضاد دلچسبی را رقم زده بود، که روحمان را به پرواز در می آورد.
تعدادی از همنوردان تنی به آب زدند خود را به خنکای آب سپردند.
در سایه سار درختان بلوط نشستیم، در جوار همنوردان گپ زدیم، خندیدم و ناهاری صرف شد.
وقت رفتن فرا رسید، در کنار آبشار ایستادیم، عکس گرفتیم و ثبت لحظه کردیم و راه آمده بر گشتیم.
به انتهای مسیر بازگشت رسیدیم، از ما خواستند که مسیر پشت سر را نگاه کنیم، مسیری که آن را طی کرده بودیم در رفت و بازگشت…
مسیری که سر سبز و زیبا که از دور هم دلبری می کرد…
استاد ادامه دادند به پشت سر، نگاه کنید ببینید شما از این مسیر زیبا گذر کردید،این گفته استاد مرا به فکر فرود برد، که شاید زندگی هم به کوهنوردی شبیه باشد، مسیری رابا دشواری ها، شیرینی ها و زیبایی هایش توأمان می گذرانیم، ولی غافل از اینکه آنطور که باید، حال لحظه لحظه های گذر از این مسیر را درک نکرده باشیم و دل در گرو لذتش سپرده باشیم….
به آن امید که در زندگی، هرگاه که ایستادیم وبه پشت سر و به مسیر آمده نگاه کردیم، پر از لحظه های سرسبز و دلبرانه باشد..

این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد(خیام)
دلتون خوش و ایام بکام🌷

گزارش نویس: فرناز فرزانه


اشتراک گذاری :  |   |   |   |   |   |